اشاره
در سال 98 سردار محقق برای پایان نامه دکتری خود بدنبال گفتگو درباره قطعنامه 598 بود. قرار بود فارغ از نتیجه تحقیقات برای نگارش پایان نامه، کتابی تحت عنوان گفتگو با افراد مختلف منتشر شود. نظر به اینکه انتشار گفتگوها متوقف شده است، با هماهنگی ایشان برای انتشار آنچه در این زمینه گفته ام اقدام کردم. با نظر به حجم مطالب این گفتگو در شش بخش منتشر خواهد شد.
*************
در مورد موضوع تشکیل دولت نظامی که از قول آقا محسن می گویند شما چقدر اطلاع دارید؟
درودیان: در یک دوره ای آقای رشید یک نظری داشت و به آقامحسن گفت مشکل ما وقتی که متمرکز میشویم و می آییم توی زمین، عراق هم همانجا متمرکز می شود، آرام آرام توان ما تمام می شود و نمی توانیم تثبیت کنیم و برمیگردیم عقب، حالا راه حل چیست؟ آقا رشید گفت ما باید در دو سه منطقه همزمان حمله کنیم که عراق اولاً قوایش را تجزیه کند و دوماً اینقدر نیرو داشته باشیم که کم نیاوریم و آنجا بود که نظریه 1500 گردان را آورد که رفتند نزد آقای هاشمی که گفته بود ما بند پوتین اینها را هم [نمی توانیم تهیه کنیم] بعد همان موقع در سپاه یک سئوالی را درون خودشان مطرح می کردند و می گفتند فرض بگیریم الان امام کشور را بسیج کند و 1500 گردانی که می گوییم، آماده شود و بگویند این هم نیرو، حالا کو فرمانده گردانی که اینها را سازماندهی کند؟ کو آموزشی که اینها باید ببینند؟ ما این قابلیت را نداشتیم.
یعنی این منجر به این شد که پیشنهاد بدهند دولت نظامی شود؟
درودیان: اینهم بخشی از همان بحث است. من هیچ طرحی که قرار بر این باشد که دولت نظامی تشکیل شود [ندیدم]. یک انتقادی که به آقا محسن می کنند این است که می گویند شما که اینقدر از آقای هاشمی انتقاد می کنی، خودت بخشی از استراتژی آقای هاشمی بودی و فشاری که به ما می آوردی که یک عملیات بزرگ انجام شود، همان استراتژی بود، مقاومت نمیکردی چه شد که الان آن استراتژی را نقد می کنید؟ آقا محسن می گوید ما در کف خواسته جنگ که یک پیروزی بزرگ باشد را با آقای هاشمی هم موضع بودیم ولی ما همیشه سقف را میدیدم که امام بودند. اینها بحث های سیاسی و گمراه کننده است و نمی گذارد ما خود مسئله را بفهمیم.
این پایان نامه شما اگر نکته جدیدی در آن باشد، نباید گرفتار این دعواهای سیاسی و آدرسهای غلط دادن و مستندسازی و ... باشد. باید اصل مسئله را درک کنید و به آن بپردازید. سئوال شما هم همین است و باید به راهبرد خودش بپردازید. راهبرد ما چه بود؟ قابلیتها و مسائل آن چه بود؟
پس جمعبندی تا الان این می شود که استراتژی ایران رسیدن به یک پیروزی بود برای پایان و استراتژی عراق جلوگیری از پیروزی ایران و منطبق بر آنچه که غربی ها داشتند یعنی جنگ بدون پیروزی. در مورد علت عدم موفقیت ما در پایان جنگ و قطعنامه و حوادثی که در پایان جنگ اتفاق افتاد اشتباه بودن استراتژی ما بود؟
درودیان: حالا این را بهتر بگوییم. به نظر من استراتژی نظامی ما با قدرت نظامی تطابق نداشت. یعنی به طور کلی این استراتژی قابلیت پیروزی نظامی بر عراق را نداشت.
حالا ما می گوییم که آقای هاشمی به تعبیر شما اول چنین برداشتی نداشت بعد با واقعیت مواجه شد و دید که چنین امکانی وجود ندارد.
درودیان: اصلا شخصیت آقای هاشمی در زمان جنگ و چه بعد از آن که برخی می گفتند عملگرا است، این بود که اگر راه باز بود، تا هزار می رفت، ولی اگر راه باز نبود، تا صفر عقب می آمد. آدمی نبود که مثل امام یا آقا که مثلاً بگوید بشار باید بماند و تا تهش ایستادگی کند. آقای هاشمی به واقعیت نگاه می کرد. آقای هاشمی آیا دوست نداشت ما پیروزی نظامی داشته باشیم؟ صد در صد مایل هم بود، ولی وقتی می دید نمی شود، خیلی اصرار نمی کرد.
این نظرات آقای هاشمی با حضرت امام چطور تطبیق پیدا می کند؟ چطور تحلیل می شود؟ امام تا لحظات آخر و تا چند روز قبل از قطعنامه هم می گفت جنگ جنگ تا پیروزی یا جنگ جنگ تا رفع کل فتنه. امام که صحنه را می دید و به تعبیر شما امام که در این مسائل خیلی دوراندیش تر بود. بعد از خرمشهر هم فرمودند معلوم نیست بروید آنجا عراقی ها نجنگند و معلوم نیست چه می شود و شما چطور می توانید جنگ را تمام کنید؟ این راهبرد آقای هاشمی با این مسائلی که حضرت امام می فرمودند چطور قابل تطبیق است؟
درودیان: ما باید این سئوالها را از خود امام که مبدع این مباحث است، بپرسیم. ما داریم گمانه زنی می کنیم. من معتقدم که امام جز به سقوط صدام راضی نبود و بخشی از این مسئله هم بیش از اینکه ریشه در حمله عراق به ایران داشته باشد، ریشه در مشاهدات امام در عراق از وضع شیعیان داشت. تفکر امام در مورد صدام متأثر از تفکرات حکیم بزرگ در مورد صدام بود. بنابر این بحث سقوط صدام ریشه در چیزهای دیگری دارد و برای یک ملاحظات دیگری است. دوم هم اینکه من معتقدم امام مذاکره را با سازش یکی می پنداشت. یعنی می گفت ما اگر با صدام مذاکره کنیم، جواب پیرزنها را چه بدهیم؟ جواب مردم عراق را چه بدهیم؟ سومین مسئله هم اینکه چون امام عارف بود و تاریخ تحولات سیاسی ایران را هم می دانست، تصوّرش بر این بود که با پیروزی انقلاب و پیروزی مردمی که هیچ چیزی دستشان نبوده، راه جدید باز شده و خداوند برای ترویج این انقلاب، پیروزهای بزرگی قرار داده است و ما باید آماده بهره برداری بوده و پای این حق بایستیم. این ملاحظات فکری امام که شاکله تفکر ایشان را شکل می داد، می گفتند که خط خط مقاومت است، مقابله با سازش است و تا آخر باید بایستیم. امام یک دیپلمات و یا یک فرمانده نظامی واقعگرا که ببیند حالا این شرایط بهتر است یا نه، نبود. در سطح امام این بحث بود و از سطح امام که می آمدیم پایین، می رسیم به بحثهایی که سپاه چه میگوید؟ وزارت خارجه چه میگوید؟ آقای هاشمی چه می گوید؟
اما در مورد آقای هاشمی و امام من یک کد از خود آقای هاشمی را به عنوان دلیل می آورم که خود ایشان اقرار کرد به اینکه امام استراتژی من را قبول نداشت. من همیشه گفته ام که آقای هاشمی یک راوی صادق بود چون چیزهایی را نقل کرد که به سود خودش نبود و خودش بود و امام. از جمله این مطلب، آقای هاشمی آمد در جلسه خوزستانی ها گفت: وقتی که امام من را انتخاب کرد به عنوان فرمانده عالی، قبل از عملیات خیبر رفتم خدمت امام گفتم من برداشتم این است که یک جایی را بگیریم و جنگ را تمام کنیم امام یک لبخندی زد یعنی جواب نداد. آقای هاشمی این به ضررش بود ولی گفت. امام با اینکه این استراتژی را قبول نداشت، ولی یک مشکلی در ارتش و سپاه به وجود آمده بود که امام دو راهکار بیشتر نداشت؛ یا خودش بیاید بالای سر ارتش و سپاه که سنش اجازه نمی داد که یک دوره هم امام به شهید بهشتی و ... گفت بیایید در مورد فرمانده کل قوا فکر کنید، که آنها دادند به بنی صدر، والّا امام این کار را نکرد، این پیشنهاد خود آقایان بود. امام یا باید خودش می آمد و یا به کسی می داد. من فارغ از هر ملاحظه ای، معتقدم اگر آقا فرمانده جنگ شده بود، واقعاً سرنوشت جنگ عوض می شد و به نظر من؛ سپاه نگذاشت و گفتند ما با آقای هاشمی راحت تریم و امام پذیرفت و در این نوع مسائل مقاومت نمی کرد. نمونه های زیادی هست. مثلاً دولت موقت گفت می خواهیم سپاه تشکیل بدهیم. گفت سپاه زیر نظر دولت موقت باشد. حاج محسن رفیق دوست رفت و گفت اینطور نمی شود. امام گفت پیشنهادتان چیست؟ گفتند برویم زیر نظر شورای انقلاب. امام گفت بروید زیر نظر شورای انقلاب. بنابراین آقای هاشمی را گذاشت. به نظرم آقای هاشمی با تفکری که داشت، نگذاشت آن تفکر امام در ساختار جنگ و حرکت به سمت یک پیروزی بزرگ نظامی شکل بگیرد.
سپاه هم کمک کرد.
درودیان: نمی شود گفت که سپاه هم کمک کرد. سپاه یک واقعیتی را می گفت. می گفتند در سپاه شرایطی است که کار نمی کنند. نمی دانم این استدلال را از کجا آورده بودند، امام را متقاعد کرده بودند بر این موضوع، نه اینکه کفایتی ندارد آقا. یک چیزی را صادقانه عرض کنم من در اوایل جنگ روی بیانات آقا خیلی توجه نمی کردم و از بیانات آقای هاشمی بیشتر خوشم میآمد و بیشتر خودم را هماهنگ میدیدم. ولی الان که نگاه میکنم، می بینم واقعاً آقا تفکرات نظامی عجیبی دارند. بالاخره اینها روحانی هستند، ولی این تفکرات را از کجا آورده اند؟ نمی دانم از کجا یاد گرفته اند ....
از قسمت اول این آخرین سئوال است و بعد بروی بعد از پذیرش قطعنامه، اینکه آخر جنگ تازه ما مطرح کردیم که ما ستاد کل نداریم و هماهنگ نیستیم و... این تفکر چه کسی بود؟ تفکر هاشمی بود؟ تفکر ارتش و سپاه بود یا تفکر امام بود؟ و اینکه این ستاد کل که تشکیل شد چطور شد دولت؟
درودیان: در این مورد من هر چه بگویم به نقل از آقای رشید است. چون ایشان هم از اطلاعات آقامحسن و هم حضور در جلسات ایشان کامل مطلع هستند. چون آقای رشید به من گفتند وقتی که ستاد تشکیل شد، اصلاً ستاد صلح بود. حالا اینکه چه کسی پیشنهاد داد و ... را نمی دانم ولی آقای روغنی زنجانی هم به من گفتند که این ستاد اصلاً تشکیل شد که صلح کنند.
یعنی می توانیم بگوییم بحث پذیرش قطعنامه از بهمن 66 در ذهن آقای هاشمی و دیگران شکل گرفت.
درودیان: اصلاً آقای حسن روحانی می گوید آقای هاشمی اینقدر به جماران رفت که امام را متقاعد کند برای پذیرش قطعنامه که من دیگر خجالت کشیدم و گفتم این پیرمرد را اینقدر اذیت نکن. یعنی آقای هاشمی به این باور رسیده بود که شرایط کشور شرایط مخاطره آمیزی است و ما هیچ گزینه ای نداریم. من با این برداشت آقای هاشمی کاملاً موافقم، ما هیچ گزینه ای نداشتیم.
قبل از عقب نشینی یا بعد از آن؟
درودیان: بعد از فاو به نظرم آقای هاشمی به این نتیجه رسید و در نماز جمعه هم گفت که زمان به ضرر ماست و درست هم پیش بینی کرده بود، صدام محاسباتش این بود که ما در موقعیتی هستیم که کاغذ سفید بدهیم به ایران امضاء کند و ما قدرتمان همین مناطقی بود که داشتیم. خب اینها را یکی یکی داشت می گرفت. حالا آقای هاشمی می گفت این مناطق را که میگیرد هیچ، تازه می آید مناطق دیگر ما را هم میگیرد و مثل اول جنگ می شود. لذا پیش بینی آقای هاشمی درست بود. خود آقای رشید در آن هیئت مذاکرات که آقای روحانی و ظریف بودند، حضور داشته ، می گوید روحانی می گفت ای کاش ما یک سری امتیازات را داشتیم و ... خب چرا داشتیم اینها را از دست می دادیم؟ چون قدرت نظامیمان کاهش پیدا کرده بود. شما وقتی قدرت نظامیات دچار فروپاشی شود، امکان دارد از سرزمین خودت هم نتوانی دفاع کنی. چرا آقای هاشمی پذیرفت که ما از این مناطق بیاییم عقب؟ دو دلیل داشت: یکی اینکه عراق توجیه اینکه ایران در خاک ماست، نداشته باشد که به حمله اش ادامه بدهد. دوم؛ اینکه قوایمان را متمرکز کنیم که اگر جایی آمد، بتوانیم دفاع کنیم. به این دو دلیل عقب نشینی را پذیرفت. بنابراین من با برداشت آقای هاشمی موافقم یعنی این را درست پیش بینی کرده بود.
ادامه دارد ...
مطالب مرتبط:
- بررسی زمینه ها و ابعاد مختلف قطعنامه 598 – بخش اول