اشاره :
بخش دوم نقد مقاله «آرمان- واقعیت، زمان و دیوانسالاری جنگی» که در روزنانه شرق منتشر شده بود، برای بهره مندی مخاطبان در ادامه خواهد آمد.
***********
5- نویسند در ادامه مقاله وارد بحث دیگری شده و بعنوان مقدمه آن نوشته است: «در ابتدای جنگ تحمیلی تدبیر نظامی به شکلی غریزی به سوی جنگ انقلابی و جنگ غیرکلاسیک پیش رفت و امر جنگ را پیش برد.» نویسنده منظور از «تدبیر نظامی به شکل غریزی» را توضیح نداده و معلوم نیست، آیا منظور از «غریزی» همان احساسات اولیه جامعه ایران برای دفاع مشروع و ضروری در مقابل مخاطرات هویتی و موجودیتی در برابر تجاوز دشمن است، یا موضوع دیگری مانند انتخاب روش دفاع در شرایط خاص را مورد اشاره قرار داده است؟ با توجه به مشارکت ملی برای دفاع در مقابل متجاوز و نقش ارتش بعنوان نیروی نظامی رسمی و کلاسیک در دفاع، چنین قضاوتی از مسئله دفاع در برابر تجاوز دشمن، نیاز به توضیح دارد. در ادامه همین بحث به دو موضوع اشاره شده است که کمک چندانی به فهم موضوع مورد بحث نمیکند. نخست اینکه؛ «جنگ غیرکلاسیک ماهیتاً نامنظم بود و مستلزم تصمیمهای مقطعی و متناسب با جنگهای کوتاهمدت.» و دیگر اینکه: «جنگ نامنظم اگر چریکی و داخلی باشد و علیه یک رژیم سیاسی صورت گیرد و نیز اگر چریکها با مردم پیوندی عمیق داشته باشند، میتواند به درازا بینجامد.» در اینجا روشن نیست نویسنده محترم چگونه به نتیجه رسیده که در جنگ غیرکلاسیک تصمیمات مقطعی است، در حالیکه تحت شرایط خاص، جنگهای کلاسیک هم مستلزم تصمیمات مقطعی است. همچنین نویسنده وقتی از جنگ غیرکلاسیک سخن میگوید، مشخص نیست چرا بجای تعریف این مفهوم، جنگ چریکی علیه رژیم سیاسی را مورد بحث قرار داده است؟ آیا منظور نویسنده محترم از جنگ غیرکلاسیک همان جنگ چریکی است؟
6- نویسنده برای تأکید بر مفهوم زمان در جنگ، به نظر برخی از پژوهشگران امور نظامی اشاره و نوشته است: «رشد تکنولوژی نظامی و نقش اطلاعات بهموقع و تصمیم بهنگام و سریع، بعد چهارمی را به جنگ اضافه کرده و آن بعد زمان است.» وی سپس نتیجه میگیرد: «رشد تکنولوژی عامل اساسی اهمیت یافتن زمان است.» در ادامه، نویسنده برای بیان تعارض جدید در جنگ طولانی و فرسایشی، با تأکید بر متغیر زمان، تصریح میکند: «اما نگارنده بر این باور است که زمان، مستقل از تکنولوژی نیز اهمیتی اساسی دارد.» وی اضافه کرده است: «مفهوم فرسایش که مفهومی آشنا در سالهای میانی جنگ بود، ناظر به همین معناست.» نویسنده با این مقدمه، به تعارض زمان و جنگ غیرکلاسیک اشاره کرده و مینویسد: «پارادوکس زمان- جنگ غیرکلاسیک، اصلیترین چالش سیاستگذاری و تصمیمگیری نظامی ایران بود و سرعت عمل برای جلوگیری از فرسایش را حیاتی مینمود، فرایندسازی نظامی در سلطه زمان قرار داشت و فرصتسازی نظامی بایستی با سرعت انجام میگرفت تا نیروهای نامنظم که اساس جنگ بر دوش آنان استوار بود، در چنبره فرسایش تدریجی گرفتار نیایند.» با وجود موضوع مهمی که درباره پارادوکس زمان- جنگ کلاسیک و ضرورت سرعت عمل برای رهایی از جنگ فرسایشی طرح شده، بنظرم این بحث نیاز به توضیح بیشتری دارد. با فرض اینکه طبق نظر کانت؛ هیچ امری در عالم خارج از زمان قابل تحقق نیست، این پرسش وجود دارد که؛ چگونه فرایندسازی نظامی در سلطه زمان فرض شده، ولی تصوّر میشود فرصتسازی نظامی برای جلوگیری از فرسایش، خارج از زمان قابل حصول است؟ بدون پاسخ به این پرسش، چگونگیِ اقدام سریع برای رهایی از جنگ فرسایشی که مورد نظر نویسنده است، روشن نخواهد شد.
7- نویسنده بر این باور است که؛ «شیوه جنگ انقلابی یا جنگ غیرکلاسیک که تثبیت خود را با پیروزی عملیات ثامنالائمه(ع) جشن گرفته بود، الگویی ماندگار برای عملیاتهای بعدی - در تداوم جنگ - به وجود آورد. چنین شیوهای لوازم خاص خود را برای ادامه جنگ طلب میکرد و آن پرهیز از دیوانسالاری جنگی بود.» مشخص نیست نویسنده چه تعریفی از جنگ غیرکلاسیک دارد که تصور میکند با شکستن محاصره آبادان تثبیت شد و ادامه پیدا کرد؟ طبق نظر کارشناسان، عملیات ثامن الائمه(ع)کلاسیک بود و برای نخستین با در یک عملیات منظم، سازمان سپاه بصورت گردان در کنار ارتش، عملیات مشترک انجام دادند. الزامات خاص ادامه این الگو هیچ نسبتی با دیوانسالاری جنگ ندارد، بلکه با توسعه سازمان رزم سپاه و تأمین نیازمندیهای نظامی قابل تحقق بود. نویسنده محترم تعارضاتی را بدون توجه به واقعیتهای تاریخی و راهبردی، ترسیم میکند که بحث درباره آن موضوعیت ندارد. در ادامه نوشته شده است: «هرچه حجم این دیوانسالاری افزایش یابد، توان نظامی، هم در بُعد کمّی و هم در بعد کیفی، کاهش مییابد و این امر در جنگی که بعد طول و عرض آن وسیع باشد، اهمیتی دوچندان مییابد؛ چراکه فرایندسازی نظامی، که اساساً به دنبال ایجاد فرصتهای نظامی است، با خطر تبدیلشدن به فرایندسازی اداری - نظامی مواجه میشود.» با این وجود که جنگ در مرحله آزادسازی و پس از آن در خاک دشمن، نیازمند گسترش سازمان رزمی و افزایش تأمین نیازمندیهای جبهههای نبرد بود، نویسنده بجای طرح این موضوع که با واقعیتهای تاریخی- راهبردی منطبق است، صورت مسئله جنگ و توان نظامی را در چارچوب مفهوم توسعه دیوانسالاری جنگی ترسیم میکند، در حالیکه در هیچ بخشی از مقاله این مفهوم را تعریف نکرده است. بعبارت دیگر؛ نویسنده در این بررسی و نتیجهگیریها، توجهی به تغییر شرایط جنگ و مولفههای قدرت در مراحل مختلف جنگ از اشغال به آزادسازی و سپس ادامه جنگ در خاک عراق و مهمتر از آن؛ به ترکیب نیروهای ارتش و سپاه و چگونگی شکلگیری فرایند آزادسازی و تداوم آن، همچنین الزامات ادامه جنگ و پیروزی بر عراق نکرده است. برای روشن شدن این کاستی اساسی که موجب ناتوانی در تبیین تئوریک از جنگ خواهد شد، کافی است نویسنده به این پرسش پاسخ بدهد که؛ روند آزادسازی مناطق اشغالی چگونه شکل گرفت و الزامات ادامه جنگ در خاک عراق و پیروزی نظامی بر عراق چه بود؟ در صورتی که نویسنده محترم تعریف خود را از مفهوم دیوانسالاری جنگی و چگونگی شکلگیری و توسعه آن در جنگ با عراق، همچنین مفهوم جنگ غیرکلاسیک و مصادیق آن در جنگ با عراق توضیح دهد، روشن خواهد شد که پرسش یاد شده بی معنا است یا باید به آن پاسخ داده شود.
8- نویسند در توضیح پیامدهای تعارض یادشده و بدون استدلال درباره علت پیدایش آن، این گونه نتیجه گرفته است که؛ «این خطر وجود دارد که دیوانسالاری جنگی جای اندیشه نظامی را در سیاستگذاری جنگی بگیرد و این همان چیزی است که میتواند اثر جنگ غیرکلاسیک را خنثی کند.» در اینجا روشن نیست منظور از جایگزینی دیوانسالاری جنگی به جای اندیشه نظامی چیست؟ حال آنکه از نظر نویسنده با تعریف عوامل سیاستگذاری جنگی، واکنش به وقایع جاری بخشی از کارکرد تصمیم گیری است که ماهیتا بمنزله اندیشه نظامی از طریق سیاستگذاری جنگی است. علاوه براین واقعیت تاریخی بیانگر ضعف در وجود دیوانسالاری جنگی است و انتصاب مرحوم آیت الله هاشمی در سال 62 برای رفع همین کاستی بود و تا سال 1367 که ستاد فرماندهی کل قوا تشکیل شد، اقدام مناسبی در این زمینه صورت نگرفت. با این توضیح تاریخی-راهبردی، چگونه نویسنده محترم نگران تعارض در درون معادله جایگزینی «دیوانسالاری جنگی بجای اندیشه نظامی» است که «میتواند اثر جنگ غیرکلاسیک را خنثی کند؟» مسئله اساسی جنگ پس از فتح خرمشهر این بود که جنگ در عمق خاک دشمن با هدف پیروزی نظامی، با استفاده از روشهای دوره زمانی آزادسازی مناطق اشغالی امکان پذیر نبود و به ارتش حرفه ای نیاز داشت. نامه فرمانده وقت سپاه به امام خمینی و فهرست درخواستها برای پیروزی در جنگ، ناظر بر همین ملاحظه است که باید در دیوانسالاری جنگی در باره ان تصمیم گیری و اقدام شود. با این توضیح، نویسنده محترم این تعارضات را بر اساس کدام واقعیات تاریخی- راهبردی طرح میکند؟ تعارض اساسی در موضوع مورد بحث در اینجا، بنظرم بیش از آنکه در واقعیات تاریخی و راهبردی باشد، در نظام فکری و روشی نویسنده برای انطباق مفهوم سیاستگذاری جنگی با واقعیات و تعارضات احتمالی ناشی از آن، در تبیین تئوریک از جنگ است. در واقع مسئله اصلی این است که نویسنده روشن نکرده که کدام شیوه برای پیروزی نظامی بر ارتش عراق مناسب بود؟ آیا آنچه انجام شد با نیازمندیها منطبق بود؟ اگر پاسخ مثبت باشد، نتیجه آن در جنگ چه بود؟ در حالیکه تبیین تئوریک باید به فهم بهتر و مناسبتر از واقعیات جنگ کمک کند، روشن نیست چرا نویسنده محترم از این مسیر فاصله گرفته است؟
ادامه دارد ...