در یادداشت های پیشین همواره تأکید داشتم باید از تجربه جنگ با عراق برای تحلیل و پیش بینی جنگ آینده استفاده کرد. زیرا از این طریق، کارکرد تاریخی جنگ با عراق به «نتیجه راهبردی» تبدیل و نقطه اتصال تجربه گذشته با آینده خواهد شد. قرار گرفتن ج.ا.ایران در مسیر درگیری با اسرائیل پس از 7 اکتبر 1402 با عملیات وعده صادق 1 و 2 در واقع مواجهه با صورتی از جنگ جدید بود که تحقق یافت و چشم انداز نهایی آن هنوز روشن نیست.
هم اکنون درگیر این پرسش هستم که؛ چگونه میتوان از تجربه جنگ با عراق برای فهم و تحلیل مشخصههای جنگ جدید و پیشبینی گسترش آن در آینده، استفاده کرد؟ متقابلاً چگونه می توان با نظر به درگیری های اخیر، تجربه جنگ با عراق را مورد بازبینی قرار داد؟
مسئله این است که بدون توجه به جنگ اخیر، سخن گفتن و نوشتن از تجربه جنگ با عراق، بمعنای پرداختن به یک ماجرای تاریخی است. متقابلاً برای تعریف پیوستگیهای میان دو تجربه، نقطه آغاز و روش، مبهم و مورد پرسش است. شاید تبیین مشخصههای جنگ جدید، نقطه آغاز مناسبی برای این هدف باشد. چراکه از مسیر گذشته نمیتوان به زمان حال رسید، زیرا که ماهیت تهدید و جغرافیا و شکل جنگ تغییر کرده است.
با این توضیح، این پرسش در اولویت نخست قرار دارد که: آیا درک مشخصی از آنچه بعنوان جنگ، به صورت تدریجی شکل گرفت و واقع شد، وجود داشت؟ بعبارت دیگر؛ چه درکی از جنگ آینده وجود داشت؟ آیا آنچه واقع شد، با مشخصههای جنگ احتمالی در آینده همخوانی داشت؟ پاسخ به پرسشهای یادشده، در صورت وقوع غافلگیری، موجب ارجاع به تجربه تاریخی جنگ با عراق میشود، به این معنا که چرا با وجود تجربه گذشته، در برابر وقوع جنگ، غافلگیری ایجاد شد؟ در غیر این صورت، میزان آمادگی برای مواجهه با صورت جدید و متفاوت جنگ، محل پرسش است.