اشاره:
در بخش پنجم گفت و گوی اینجانب با آقای محمدقاسم فروغی جهرمی، درباره نسبت جنگ و انقلاب، ضرورت آينده نگري در حوزه مطالعات جنگ ايران و عراق، نقش و جایگاه فرماندهان در حوزه پژوهش درباره جنگ و جابهجايي در تاريخ و مشخصات گسست تاریخی، توضیحاتی ارایه دادم. بخش ششم این گفت و گو در ادامه از نظر گرامیتان خواهد گذشت.
********
فروغي: با توجه به توضيحاتي که شما ارايه کرديد، آيا ما نگاه فلسفي، انساني و اجتماعي نسبت به جنگ يا دفاع مقدس نياز نداريم؟ براي اينکه ما فرهنگي را بايد حفظ کنيم که بعد از 1400 سال توانسته تحولي اساسي را در جهان معاصر به عنوان نقطة آغاز يک تحول بنيادين براي آينده به وجود آورد، که اگر چنين است، بايد هم عناصر و مؤلفههاي آن را بدانيم و هم آن را حفظ و حراست بکنيم و هم ترويج بکنيم؛ البته ضرورت حفظ آمادگيهاي لازم هم بايد به آن اضافه کنيم.
دروديان: چرا. اگر نگوييم مسألهات چيست، سراغ فلسفه هم اگر بروي، چيزي به دستت نميآيد. جامعهشناسي هم نميداند، فقط موضوع شيک ميشود. ما اينها را هم ديديم، الان نسلي از جنگ آمده که فرماندهان جنگ بودند، و در جنگ حضور داشتند، اينها فعلاً مصدر امور هستند.
تأثيرات ساختاري جنگ و شکلگيري فرهنگ يک نسل در جامعة ايران يک موضوع پژوهشي است. جنگ چگونه ساختار جامعة ايران را متحول کرد؟ چطور يک نسلي را از درون جامعه، آمده جنگ و در جنگ فرمانده شده و بعد از جنگ در ساختار سياسي- اجتماعي از قدرت برخوردار شده است؟ آيا بين چيزي که اينها در جنگ ياد گرفتند و اين موقعيت و اين کارکرد، نسبتي وجود دارد؟
اينها چيزي است که با پژوهش بايد مشخص بشود. اگر شما سراغ اين نروي، صحبت از تاريخ فرهنگي يک پُز ميشود. در غرب تاریخ فرهنگی با رویکرد انتقادی شکل گرفته و در ایران کتاب پیتر برگ ترجمه شده که من کتابش را هم خواندهام. ما هم با رویکرد تاريخ فرهنگي در ایران کتاب چاپ کرده ایم. ميرويم گفتوگو ميکنيم و تبديل به کتاب ميشود، ولي يک نفر هم نميخواند. چرا؟ چون مهم اين است که چرا ميخواهي اين کار را بکني و چه چيزي مسأله است؟
يک کسي از خارج آمد به نام روحالله کارگر رمضاني، فوت هم کرد. يک کسي به من گفت آمده در وزارت خارجه. من در کتاب مسائل اساسي جنگ داشتم تحقيق ميکردم، به من گفتند برو با اين صحبت کن. رفتم که با او گفتوگو کنم، اول تحويل نگرفت. با همسرش بود. گفته بودند از سپاه ميآيد. بعد من به او توضيح دادم که در حوزة جنگ چکار کردهایم. يک سؤال داشت. سؤال يعني همين. من فهميدم که جمهوريخواهها اين را فرستادهاند دنبال يک سؤال. با آقای هاشمي گفتوگو کرد، با آقای روحاني گفتوگو کرد، با من هم ميخواست گفتوگو کند. خيلي هم ظريف سؤالش را مطرح کرد. گفت آقاي دروديان اتفاقاتي که در منطقه افتاده، امکان دارد در ايران هم بيفتد و مثلاً کودتا بشود و نظاميان سپاه کودتا کنند؟ البته ابتدا به ساکن اين را نگفت. کمکم وارد شد و اين سؤال را مطرح کرد. گفتم نه. به نظرم نميشود. گفت چرا؟ گفتم فرماندهان اينچنين هستند، تحصيلاتشان در اين سطح است و... آنجا دو اتفاق افتاد. گفت آقاي دروديان اي کاش اين چيزهايي که شما از فرماندهان ميداني، من هم ميدانستم. دوم اينکه آدمي که اول به من محل هم نميگذاشت، تا جلوی در مرا مشايعت کرد. اين بندة خدا سرطان هم داشت، گفت عمر من تمام شده، ولي هر چيزي در حوزة جنگ ايران و عراق خواستي و در هفت آسمان، هفت طبقة زيرزمين، به من بگويي، براي تو پيدا ميکنم و براي شما ميفرستم. يعني اينقدر نسبت به کار ما علاقمند شد و تواضع نشان داد. سؤالش چي بود؟ سؤالش اين بود که؛ آيا فرماندهان جنگ کودتا ميکنند؟ پس اگر شما مسأله داشته باشي، تبديل به اين سؤالات ميشود.
الان سؤال اين است که سپاه براي حفظ قدرت و ثبات سياسي در آينده چه نقش و جایگاهی خواهد داشت؟ الان سپاه از اين منظر مورد مطالعه است. بنابراين نقش اينها در جنگ و اينکه کجا بودهاند، موضوعيت پيدا ميکند. بخشي از ايرانيهايي که از ايران رفتهاند مثل سازگارا و ديگران که در سپاه بودند، از اينها استفادههاي فراوان ميبرند. اينها دانشي دارند و افراد را ميشناسند. در راديو فردا يک نفر هست که خيلي در مورد مسائل نظامي مينويسد. وي خبرنگار بوده و به وزارت دفاع هم زياد رفتوآمد ميکرده و با آقاي شمخاني رفيق بوده، الان اسمش يادم نيست. خيلي چيزهاي خاصي مينويسد و دانش او اين است.
ميخواهم بگويم شما اگر صرفاً بخواهي کار شيک بکني، سطحي ميشود، اگر ميخواهي پاسخ به مسأله بدهي، چيزي است که با رويکرد فرهنگي اجتماعي ميشود بررسي کرد که جنگها چطور ساختار يک کشور را، ساختار اجتماعي را متحول ميکنند و يک طبقه ايجاد ميکنند. الان جنگ در کشور ما يک فرهنگ و يک طبقه ايجاد کرده است؛ طبقة رزمندگان، فرهنگ بسيجي، فرهنگ جنگ، ولي دريغ از يک پژوهش جامع و کامل و مطلوب.
فروغي: البته پژوهش فراوان شده و ما در انتخاب کتاب نمونههاي فراواني براي اين موارد داريم، ولي پژوهشي که قابل اعتنا باشد و به يک نظرية درستوحسابي رسيده باشد، بسيار نادر است.
دروديان: بله. به قول فرمايش شما، حتماً در جنگ مديريت کردهايم، اما اين مديريت چه نوع مديريتي بوده؟ موفق بوده يا نه؟ قطعاً در يک زمينههايي موفق بوده است. آيا امروز امکان اين مديريت در کشور وجود دارد؟ اگر بخواهيم آنطوري بشويم، چطوري بايد بشويم؟ اينها ميشود پژوهش و پاسخ به مسئله. بنابراين اصل آن را من قبول دارم، اما به شرط آنکه به مسأله جواب بدهد. اينها ميشود مباني نظري- روشي و تا وقتي که شما مسألة خودت را خوب و کامل تعريف نکني، از اينها نميتواني استفاده کني.
فروغي: شما اشاره کرديد که براي مردم ايران جنگ در مرداد سال 1367 تمام شده، ولي شما ميدانيد که جنگ همهجانبهاي بعد از هشت سال دفاع مقدس، عليه نظام ما در حال شکلگيري بوده و شکل گرفته و الان هم روزبهروز تقويت ميشود. شما اين را چطور ارزيابي ميکنيد و چه مؤلفههايي از آن استخراج ميکنيد؟ چرا اين اتفاق دارد صورت ميگيرد؟ و چرا صهيونيستها در مقابل اين نظام اهدافي را دنبال ميکنند که شب و روز ندارند و لحظهاي را از دست نميدهند؟
دروديان: من معتقدم در جنگ تحميلي يک بار به ما حمله کردند و يک رفتاري داشتند و امروز هم ما را تهديد ميکنند به حملة نظامي. معتقدم يک تفاوت اساسي بين اين دو دوره وجود دارد. يک روز ما را به دليل ضعفمان مورد حمله قرار دادند، ولي امروز منطق حمله به ما، به دليل قدرت ماست.
ايران از نظر تاريخي که من بررسي کردهام - چون رشتة من تاريخ بوده و خودم هم علاقمند بودهام- به دليل قرارگرفتن در يک جغرافياي خاص که جزو کشورهايي است که بيشترين همسايه را در دنيا دارد، شمال و جنوب و شرق و غرب، دو نوع دولت در ايران بيشتر نميتواند باشد، يا دولتي بسيار ضعيف و وابسته - که در يک دورههايي بوده، مثل رضاخان و پسرش که با کودتا آمدند - يا دولت قدرتمندي که در کل منطقه بتواند قد علم کند؛ که در حال حاضر ما هيچکدام از اينها نيستيم. نه دولت ضعيفي هستيم که وابسته بشويم، نه قدرتمند مطلق که در منطقه حاکم بلامنازع باشيم. بنابراين چالش اصلي ما اين است.
اينکه بعد از جنگ مسائلي که اتفاق افتاده، آيا اجتنابناپذير بوده؟ معتقدم: مدل تصميمگيري حکمراني در برابر تهديدات، بايد کاهش تهديد و استفاده از فرصت باشد. ما از اين مدل استفاده نکرديم. ما نميتوانيم بگوييم: چون ما حق هستيم، همة دنيا عليه ما هستند و چون عليه دنيا هستيم، ما حق هستيم. اينجوري نميشود حساب کرد.
چرا برجام حل نشده؟ ميگويند چون در موضع قدرت هستيم. آمريکا درگير جنگ اوکراين است و وارد زمستان شده و موضعش ضعيف است و ميتوانيم امتيازات بيشتري مطالبه کنيم. از اين استدلال هم استفاده کنيم که در موضع قدرت نبايد مثل موضع ضعف عمل کرد. از آن طرف، اوضاع داخلي ما بههم ميريزد، ميگوييم ما الان در موضع ضعف هستيم و آنها ميخواهند از ضعف ما استفاده کنند، پس ما نبايد مذاکره کنيم. پس کي بايد مذاکره کنيم؟ اين فرمول هميشه همين است و از اين حالت خارج نيست، يا در موضع قدرتيم که ميخواهيم از موضع قدرت صحبت کنيم يا در موضع ضعف، که آن هم حسابش معلوم است.
ما بايد روش مذاکره و حل مسأله را ياد بگيريم و عمل کنيم. يکي از دلايل طولاني شدن جنگ ما هم اين بود که ما مذاکره را بلد نبوديم. الگوي مقاومت تا ته خط، ما را در جنگ درگير کرد. اگر لطف خدا و برکت خون شهدا و درايت امام و تصميمات امام نبود، ما بايد کاغذ سفيد امضا ميکرديم، نه با قطعنامة 598. چون قطعنامة 598 در زمان برتري ما تصويب شده بود. قطعنامه را زماني تصويب کردند که اهرم زمين عراق در دست ما بود. ما زماني آن را پذيرفتيم که همه را گرفته بودند از ما و عراق آمده بود که اهواز را هم بگيرد. بنابراين ما نميتوانيم اين مقاومت تا انتها را هميشه ادامه دهيم. در استراتژي، عنصر اصلي زمان است. اگر چيزي را در زمان خودش انجام ندادي، در زمان ديگر، نميتواني آن کار را مثل قبل انجام بدهي. من اين تفاوتها را نميخواهم بر اساس يک دشمني ثابت بگيرم. هر کدام از اينها يک شرايطي دارد.
فروغي: نگاه استراتژيک شما در اين مسائل چيست؟
دروديان: همان طور که فتواي مجتهدين تابع شرايط و زمان است، استراتژي هم همين است. همه چيز همين طور است. معتقدم راه برونرفت ما از اين وضعيت اين است که اولاً قدرت توليد کنيم. قدرت بر اساس مشروعيت مردمي و دفاع مردم است و اگر مردم را از دست بدهيم، قادر نيستيم قدرت توليد کنيم يا قدرت به دست بياوريم. اگر قدرت توليد کنيم و مباني مشروعيتش بر اساس اصول باشد و امتداد داشته باشد روي فرهنگ و سنتهاي جامعه و قلوب مردم، ما گام اول را برداشتهايم؛ که تا به حال هم برداشتهايم، مثل حضور در لبنان، سوريه که تابع همين نگاه بود.
گام دوم اين است که ما بايد بلد باشيم قدرت را به فرصت تبديل کنيم. ما اين را بلد نيستيم. يک روز رفتيم سوريه که بشار داشت ميرفت. امروز بشار مانده، چه فرقي براي ما کرده؟ چه امتيازي ما گرفتيم؟ ما بايد پيروزي ماندن بشار را امتياز کنيم و از بشار و منطقه امتياز بگيريم. الان همة منطقه ائتلاف کردهاند عليه ما. ميخواهند بشار را متقاعد کنند که مشکل تو ايران است، ايران را بيرون کن، ما بازسازي ميکنيم و پول ميآوريم. اينجا چي گير ما آمده؟ اين مدل بايد تغيير کند. خدا ميفرمايد: «إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» خود خدا تغيير ميدهد و وعده حاصل ميشود. ميگويد شما تغيير کنيد، من هم تغيير ميکنم.
اينها درسهايي است که ما از جنگ نگرفتيم. افزايش دشمن نشان ميدهد همانطور که جنگ خطرناک است، تجميع تهديدات و همزماني آن با تهديد در داخل هم خطرناک است. نبايد اجازه بدهيم اين شرايط پيش بيايد. ما الان داريم گرفتار همان ميشويم. يک بيثباتي داريم با اروپا بر سر مسائل منطقه و با همة اينها درگيريم.
در تاريخ ايران کمتر ديده شده که هم تهديد داخلي باشد و هم خارجي و هر دو حل شود. امام با همة عظمتش با بحث اشغال سرزمين ما توسط عراق و بيثباتي سياسي توسط منافقين، يکي را اولويت قرار داد. اولويت را گذاشت روي حل ثبات سياسي و مقابله با منافقين و بنيصدر و مشکل را حل کرد، بعد آمد آزادسازي را اجرا کرد. اين الگوي امام است.
فروغي: فکر ميکنيد ما به نظريهپردازي در مطالعات جنگ رسيدهايم؟
دروديان: در ارتش يک روز به من گفتند بيا ميخواهيم کتابتان را نقد کنيم، شش هفت نفر را آورده بودند نقد کردند. من يک چيزي اولش گفتم که خيلي خوشحال شدند. گفتند چرا اين عنوان را انتخاب کردي؛ «تجزيه و تحليل جنگ ايران و عراق، پيشدرآمدي بر يک نظريه»؟ گفتم من موقعي که کتاب را مينوشتم، اعتماد به نفس اين را نداشتم که در مورد يک نظريه در خصوص جنگ بحث کنم. اگر اين اعتماد به نفس را داشتم، برعکس مينوشتم و مينوشتم: «پيشدرآمدي بر يک نظريه، تجزيه و تحليل جنگ ايران و عراق»، يعني مسأله را معکوس ميکردم.
من به مرور زمان که جلو ميروم، معتقدم تا چيزي که تجربه کردهاي تبديل به نظريه نشود، قابل تعميم و گسترش و تداوم نيست. ما در اين کار که هنوز درگير واقعه و دعوا بر سر واقعه و تاريخ هستيم، نميتوانيم. تا موقعي که از اين عبور نکنيم، به نظريه نميرسيم. به همين دليل است که ميگويم اين کتاب را اصلاً کسي اعتنا نميکند. چون موضوع ما واقعه است، موضوع اين است که من بودم يا تو بودي؟ نظريه کيلويي چند؟ در صورتي که راه برونرفت ما در نظريه است. اگر شما انتهاي کتاب را ببينيد، نتيجهگيري مرا ميبينيد. نوشتهام با ارتشهاي غيرحرفهاي نميشود در خاک دشمن با طولاني بودن عقبه، جنگ درازمدت انجام داد. اگر از اين درس ميگرفتيم، در مورد حضور در سوريه تجديدنظر ميکرديم. امام چرا در زمان حيات خودش با حضور ما در سوريه و لبنان مخالفت کرد؟ علني هم گفت ما داريم از کجا ميرويم، از فضاي ترکيه، گفتند اگر ما از فضاي ترکيه رفتيم و آنجا به توافق رسيدند و اين فضا را روي ما بستند، مسألة ما اين است که ما چکار ميخواهيم بکنيم؟ استدلال امام همين بود. مثال همان مغازه را زد. شما اگر آن درس را داشتي، با ارتشهاي مردمي ميشود آزادسازي کرد و ما در سوريه کرديم و عليه داعش در عراق اين کار را کرديم، ولي آيا بيش از اين ميشود؟ اين نظريهاي بود که در تجربة جنگ به آن رسيديم و آنجا هم نوشتهايم، ولي چون مسألة ما نظريه نيست و تجربة جنگ نيست، به آن کتابهاي نظري اصلاً کسي استناد نميکند.
فروغي: اشارهاي کرديد که جنگ ما جنگ مردمي بوده است، آيا گزارههاي ديگري هم ميشود به آن اضافه کنيم مثل جنگ علوي، کربلايي، انقلابي، کلاسيک مردمي، کلاسيک انقلابي و....
دروديان: من در کتاب تجزيه و تحليل، عناوين جديدي که استفاده کردم، تقريباً يک «جنگ دفاعي- تهاجمي» است و چون ما وجه تهاجمي آن را قبول نداريم، شش سال جنگ را اصلاً تبيين نميکنيم و چون در آن شش سال رفتيم داخل خاک عراق و به نتيجهاي که ميخواستيم نرسيديم، رجوع کرديم به «مفهوم جنگ دفاعي».
علت اينکه مفهوم جنگ دفاعي ماندگار شد، براي اين بود که در جنگ تهاجمي شکست خورديم، ولي شکست را اعلام نکرديم. ما دو بار سراغ منطق جنگ دفاعي رفتيم، يک بار در زمان شروع جنگ که عراق حمله کرده بود و گفتند صلح، گفتيم ما داريم دفاع ميکنيم، شما جنگ را شروع کرديد. بعد رفتيم در خاک عراق، نتوانستيم و دوباره گفتيم جنگ دفاعي. يعني دوباره سراغ مفهوم آمديم که هر دوبار با ملاحظات اين شکلي بود. در صورتي که جنگ ما يک جنگ دفاعي- تهاجمي است. وجه دفاعي را تبيين کرديم تا فتح خرمشهر؛ و جنگ تهاجمي را هنوز تبيين نکردهايم. در اين حوزه نه به سؤالات آن دوره جواب ميدهيم و نه قادريم يک جنگ تهاجمي در سرزمين ديگري در مورد تهديد در سوريه و لبنان را تبيين کنيم. لذا احتمال تکرار اشتباهاتي که آن موقع کرديم، در اين سرزمينها نيز وجود دارد.
فروغي: متدولوژي ما در جنگ چه بود؟ آيا بيان مسأله داريم، پيشفرض داريم، تحليل داريم؟ ما به چه نوع متدولوژي در روايتهاي جنگ نیاز داريم؟
دروديان: در جنگ يا در روايت جنگ، چون دو بحث جداست. کدام مورد نظر شماست؟ در جنگ يعني چطوري جنگيديم؟ روايت از جنگ چيز ديگري است. در مورد اينکه ما چطوري جنگيديم، من معتقدم که يک روش بيشتر بلد نبوديم و با همان روش جنگيديم، تا موقعي که اين روش شکست خورد. آن روش هم يک جنگ دفاعي شبانه، با شهادتطلبي و متکي بر نيروهاي داوطلب و مردمي با عراق بود، به ميزاني که عراق اين تاکتيک را درک کرد و براي مقابله با آن آماده شد، توي خاک عراق به ميزاني که به اين تاکتيک مسلط شد، اين تاکتيک به بنبست رسيد و نهايتاً هم به شکست انجاميد.
الگويي که بعد از جنگ در سوريه اجرا ميکنيم، به نوعي متأثر از همان تفکر است، چون فرماندهان جنگ همان فرماندهان قبلي هستند. حاج قاسم سليماني وقتي ميرود جاي آقاي وحيدي، چرا در لبنان سياستهاي ما عوض ميشود؟ چون يک آدمي آمده که جنگ را تجربه کرده، داعش زماني که حمله کرد، يک نفر روي زمين حضور داشت و آن هم قاسم سليماني بود و قدرت اين را که سازماندهي کند جلو داعش، به خوبي بلد بود. اگر ما داعش را روي زمين شکست نميداديم، آمريکا و غربيها بايد حالا حالاها در عراق کشته ميدادند. اينقدر حضور و قدرت ما مؤثر بود و اينها همه متأثر از تجربة جنگ بود که حاج قاسم داشت. يعني توانمندي تبديل جزءجزءها به يک کل هدفمند و هدايت آن براي تأمين اهداف. اين از ويژگيهاي سردار سليماني بود.
فروغي: اين توانايي فقط در ايشان است و يا در کسان ديگري هم ممکن است وجود داشته باشد؟
دروديان: من معتقدم همة فرماندهان جنگ با عراق اين ويژگي را داشتند. در مسألة فرماندهي در جنگ با عراق، هر فرماندهي که شهيد ميشد، فرماندة جايگزين سخت بود، چون همه چيز در فرماندهي خلاصه ميشد. ساختاري وجود نداشت. من در زمان جنگ يک شب رفتم پيش شهيد کاظمي ماندم، در پادگاني سمت دزفول، مهمان ايشان بودم، خاطراتش را که ميگفت همين نکته بود. ميگفت لشکر را اگر ميخواستيم پول بدهيم، من خودم مينشستم پشت باجه يا اتاقي که در داشت (البته دقيق يادم نيست خودش به من گفت يا يکي از دوستان)، از داخل کيسه به رزمندگان پول ميدادم، دستور نميدادم. آن موقع کارتي هم نبود که مثلاً نفري پانصد هزار تومان به رزمندهها بدهند. ميگفت لذت ميبردم که خودم به آنها پول بدهم.
صبح خواستم دوش بگيرم، ديدم يک سولة حمام درست کرده بود. وقتي از حمام آمدم گفت عشق کردي؟ ديدي چي درست کردم که بچهها هر موقع ميخواهند دوش بگيرند حمام درستوحسابي به راه باشد.
اينها در شخصيتهاي خودشان بود. اين کار پشتيباني است، بايد برود و حمام درست کند. فرماندهان ما در جنگ ويژگيهاي منحصر بهفردي داشتند که از نظر راهبردي تبديل آن به يک فرماندهي ميداني- راهبردي شده بود. پس از جنگ هم به نظر من همة ويژگيهايش در شهيد سليماني جمع است.
فروغي: اينکه ما را جنگطلب معرفي کردند - و الان هم ما را جنگطلب معرفي ميکنند- به دليل فعال بودن و داشتن ظرفيت تغيير و نيروي تحولآفرين و توسع نگاه و رويکرد انقلابيمان به مسائل است و اينکه هميشه ميخواهيم ديگران را به حرکتهاي جهشي و بنيادين تحولزا دعوت کنيم. چرا اين مسأله نسبت به نظام ما وجود دارد؟ آيا شواهدي براي اين نظر وجود دارد؟ آيا فرهنگ ما اين نشانهها را دارد؟ فکر ميکنيد اين مسأله از کجا شکل ميگيرد؟ گفتمان ما با گفتمان جهاني تفاوت دارد؟ از گفتماني استفاده ميکنيم که دشمن فکر ميکند ما جنگطلب هستيم؟ يا اينکه چون به نظر ميآيد زبان مشترکي در گفتمانمان با گفتمان جهاني وجود ندارد، اين مسأله درست برداشت نميشود؟ اين جبههبنديهايي که عليه ما ميشود، آيا ساختهشدة اهداف ديگران نيست؟
دروديان: من روي اين موضوع به عنوان يک موضوع مهم که جزو موضوعات جنگ و جاري باشد، پژوهشي نکردهام. چون بايد ببينيم آنها چي ميگويند و دلايلشان چيست و رفتار متقابل ما چي بوده، ولي در مورد دورة جنگ با عراق، مسألهاي که ما را در اين موقعيت قرار داد و احتمالاً آنها هم به عنوان يک عمليات رواني- رسانهاي عليه ما استفاده ميکردند، اين نکته بود.
به نظر من جنگ هزينة انقلاب و ابزار مهار انقلاب بود. اما ما اين جنگ را تبديل کرديم به ابزار احتمالي سقوط صدام و بيثباتي در منطقه. بنابراين غرب چرا نميآمد. ما ميگفتيم صدام مگر متجاوز نيست؟ خب اعلام کنيد، چرا اعلام نميکنيد؟ توي کويت ظرف 24ساعت قطعنامهاي که دادند در دفاع از کويت و محکوم کردن صدام، چرا اين کار را در مورد ما نکردند؟ چون غرب، خودش نميتوانست خودش را محکوم کند. پشت اين تجاوز غرب بود. چون ابزار مهار انقلاب بود و نميتوانست خودش يک بيانيه بدهد که خودش را محکوم کند، بايد عذرخواهي ميکرد و نميتوانست اين کار را بکند. وقتي اين کار را نميکرد، ما هم منطقاً نميتوانستيم جنگي که به ما تحميل شده را تمام کنيم. اين با الگوي غرب نميخواند که يک جنگي اتفاق افتاده و باعث بيثباتي منطقه شده و به هر دليلي اين جنگ شکست خورده و ما آن را ول کنيم و تمام کنيم.
منطق ما با منطق غرب متفاوت بود. امروز هم به نوعي اين تفاوتها وجود دارد، ضمن اينکه ما احساس قدرت ميکنيم، تجربة جنگ را داريم، غرب و هژموني و سلطهطلبي او را برنميتابيم و سالهاست که آن را به چالش کشيدهايم.
او از ابزار رسانهاي خودش در معرفي ما به عنوان جنگطلب بسيار استفاده ميکند. ولي شما بياييد مطالعه کنيد که جنگهاي بيست سي سال اخير در منطقه را چه کسي پشت آنها بوده؟ جنگ يمن را ما راه انداختيم يا عربستان به آن کشور حمله کرد؟ حمله به افغانستان و متلاشي کردن زندگي مردم را ما انجام داديم؟ شما خودتان طالبان را مسلط کرديد و بعد هم با طالبان مشکل پيدا کرديد. به خود عراق به بهانة سلاح شيميايي حمله کرديد، عراق را ويران کرديد و ميلياردها دلار هزينه به اين کشور تحميل کرديد. جنگطلب کيست؟ در سوريه شما جريان انحرافي و نظامي را راه انداختيد که بشار را ساقط کنيد و نتوانستيد و هنوز هم به مردم سوريه داريد آسيب ميزنيد. چه کسی جنگطلب است؟ منتها ابزار دارند، قدرت دارند، خودشان را مبرا ميکنند.
مطالب مرتبط:
- گفتگو درباره ضرورت مسئلهشناسي و سازوکار پژوهش در حوزه جنگ- بخش پنجم